مدح امام محمد باقر علیه السلام
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات دشمن گـشاده رو، ز گـلستان خـندهات آرنــدۀ کــمـال و شـکــافـنــدۀ عــلــوم پایـنده عـمر هر دو ز گـفـتار زنـدهات ای مـتّـکـی هـمـاره کـلام خـدا بـه تـو یـا بـاقــرالـعـلـوم! ســلام خــدا بـه تـو مـولای کـلّ خـلـقـت و خـلاّق را ولی انــوار انـبــیـا ز جـبـیـن تـو مـنـجـلـی دریـای هـفت دُرّ و دُرِ چار بحـر نور نجـل دو فـاطمه خـلـفِ پـاکِ دو عـلی تفـسیـر حُـسن لم یزلی نقـش صورتت گل بوسههای یوسف زهرا به طلعتت تــو کـیــسـتـی مـحــمّـد آل مـحــمّـدی خـورشـیـد آسـمـان کــمـال مـحــمّـدی قـرآن نـور در بـغـل زیـن الـعـابـدیـن آیـات ســورههـای جــمـال مـحــمّـدی دانـش نــیـازمــنــد دم روح پــرورت جابـر سلام گـفـتـه ز قـول پـیـمـبـرت تو شهریـار عـلم و عـلـومند لشکـرت زانـو زدند صدر نشینان به محضرت حکـمت لطیـفـهای ز کـتاب فضیـلـتت دانـش کـنـایـهای ز الــفـبـای دفــتـرت در وقت درس بر سخنت خلقتند گوش هنگـام کـار بیل کـشاورزیت به دوش در حُـسن تو جـمـال خـداونـد دیـدهاند در یک کـلام تو دو جهان پـند دیدهاند نابخـردان که زخم زبانت به دل زدند جـای غـضب ز تو گُـل لبخـند دیدهاند ازبس بزرگواری و از بس گشودهای هم قلب دوست، هم دل دشمن ربودهای آیـیــنـۀ جــمــال خــداونـــد اکــبـــری نـامت محـمّد است و سراپـا پیـمـبـری دُردانـۀ حــسـیـنـی و ریـحـانـۀ حـسـن نـسـل امـام، هـم ز پـدر هم ز مـادری شیرین هماره کام دل از ذکر خیر توست وز قصّۀ لطیف عزیز و عُزیر توست آب حیات جـرعـهای از آب جـوی تو روح مسیـح میدمـد از گـفـتـگـوی تو پایان گـرفت شهر جـمـادی در انتظار تـابـیـد در هــلال رجـب مـاه روی تو این ماه را به فیض تو رحمت فزوده شد دست عـطا و باب اجـابت گـشوده شد عـلـم تو گر نبود شهـادت اثـر نداشت نـخـل امـیـد سـیّـد سـجـّاد بَـر نـداشـت مـولای سـاجـدیـن و امـام المجـاهـدین مثـل تو ای محـمّد ثـانـی پـسر نداشت زهـد پـدر، کـرامـت مـادر مـبـارکـت در کـودکـی شهـامت حـیـدر مبارکـت در مجلس یـزید که بودت چهـار سال گـفتی سخن چنانکه خداوند ذوالجـلال خـوانـدی حــرامزاده سـپـاه یــزیـد را با منطـقی که پور معـاویّه گـشت لال یک طفل چار ساله و این نطق آتشین تو لب گـشودی و پدرت گـفـت آفـرین حُبّ تو نخـل پُـر بَـر شیـرین بـاغ دل مِهر تو همچون مُهر جبین است داغ دل از وادی بـقـیـع تو در سیـنـه بـقـعـهها وز قبر بی چراغ تو روشن چراغ دل ای مــاوراء وهـم، مــقــام رفـیــع تـو تـا حـشـر در مـدیـنـۀ دلهـا بـقـیـع تـو ای مـکـتـب تــو روح تــمـام پــیـامهـا در هـر پــیــام روح فـزایـت قــیـامهـا تا گـردش مـداوم لـیـل و نـهـار هست از خـلـقـت و خـدات دمــادم ســلامهـا پیوسته ریخت گوهـر تـوحـیـد از لبت کـار قـیـام کـربو بـلا کـرد مکـتـبـت تـو پـنـجـمـیـن سـتـارۀ بُــرج ولایـتـی مـهـر جهـان فــروز سـپـهـر هـدایـتـی مـلـک خـداست سبز ز باران رحمتت یـا بـاقـرالـعـلـوم بـه مـا هـم عـنـایـتـی میثم هـماره میوۀ نخـلـش ثـنای توست مضمون گرفته از تو و مدحت سرای توست |